گفتی که بوق و ....
 
دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:, :: 13:42 ::  نويسنده : علی جوان نژاد

 

گفتی که بوق و "ابلح" و نادان و احمقم!
دامن کشیدی از من و یار خسان شدی
با دیگران نشستی و از دیگران شدی
بیرنگ تر ز روح نگاهی و با تلاش
رنگ ریا به خود زده، رنگین کمان شدی
زیبا تر از خطوط تو خطی به هم نخورد!
بیهوده محو خط لب و سرمه دان شدی!
گفتم که عشق تو شده صاحب سرای دل
دیدم کز این حدیث به من بدگمان شدی
گفتم که دیدنت شده امید بودنم
ای ماه سنگ دل ز چه از من نهان شدی؟
گفتی" که بوق و ابلح(!!!!) و نادان و احمقم!
شیرین من کنار خسان بد زبان شدی
گفتی"هر آنچه گفتم و کردم اهانت است!
آتش به جان من زدی و شادمان شدی
تا در مقام حسرت و غیرت فنا شوم
چتری برای زندگی این و آن شدی
خاتم فدای چشم سیاه و نگاه تو
با آنکه لطف کردی و از دشمنان شدی
28/9/1390
4:12 صبح



رستخیز عشق
وقتی چترمان خداباشد بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواهد ببارد.
درباره وبلاگ

هرگونه حرفی را نباید با زبان فهمید/ آخر خودت باید بدانی دوستت دارم
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رستخیز عشق و آدرس rastkhiz.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر بنویسید.





نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 43
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 46
بازدید ماه : 123
بازدید کل : 13645
تعداد مطالب : 62
تعداد نظرات : 310
تعداد آنلاین : 1